یاد سهراب بخیر
اهل زمینم
روزگارم رنگ از پر کلاغ درخت همسایه دارد.
عشقی دارم تنها تر از من غمی از درد فراق.
قلبی از غصه لبالب.
و عزیزی بی کس
آرزویی دارم،
در حسرت بی تو می میرد
در زمانی زنده ام که پول معبود همه است
و دلها دورازهم هیچ من دور از عشق می میرم
وهمه می خندند منطق پو شالی حاکم شهر دل است
و چه رسمی دارند مردم شهر دورنگ
گوش دلها تعطیل
و چراغ عقل احمق روشن
یاد سهراب بخیر
از من و دل می گفت از دیاری روشن
قایقی باید ساخت و از اینجا کوچید .
م.س